بهشت کوچک

من باشم تو باشی ....

بهشت کوچک

من باشم تو باشی ....

حس من و همسر مهربانم

 

 

 

الان همسری سرکاره و من یه هفتس که تنها و بدون اون لالا میکنم .  

اما هردومون خوشحال هستیم .  

خوشحال از اینکه آزمایشام نرمال شده و میتونیم واسه آینده مون  

برنامه ریزی کنیم . روز شنبه میرم دکتر زنان و روز یک شنبه واسه دکتر 

تیروییدم نوبت دارم ...  

نمیدونم چرا و یا شایدم میدونم چرا اما خیلی دلم روشنه و هر دومون  

خیلی امیدوار هستیم .  

من با همسری خیلی خوشبختم و امیدوارم خدا بخواد خوشبختی مون 

تکمیل بشه ... 

وقتی برام از بودنش حرف میزنه چشم هر دومون پر از اشک میشه ... 

یادمه روزایی که واسه رسیدن به همسری دعا میکردم همیشه زیر  

بارون دعا کردن بیشتر می چسبید و به اینکه میگن زیر بارون دعا زودتر  

قبول میشه و درهای رحمت خدا بازه اعتقاد داشتم ... 

و حالا تو این روزا باز هم زیر بارون دعا میکنم ... 

خوشحالم

امروز   

در این لحظه  

خیلی خیلی خوشحالم . عصر رفتم جواب آزمایشمو گرفتم  

خوشبختانه تیروییدم خیلی پایین اومده و اگه قرصو ادامه بدم دیگه بالا نمیره ... 

و باز هم خوشبختانه هورمون پرولاکتین و ال اچ هم که به خاطر تیروییدم رفته  

بود بالا حسابی اومده پایین .... 

 

خیلی خوشحالم باورم نمیشه ... 

اون دکتر اولی اینقدر نا امیدم کرده بود که واقعا فکر میکردم هیچ چیز حل شدنی  

نیست ... 

امیدوارم مشکل دیگه نداشته باشم . 

فردا دوباره زنگ میزنم وقت میگیرم که دوباره برم پیش دکترم .... 

خدای خوبم شکرت ...

آزمایش

دیروز رفتم دوباره آزمایش تیرویید و بقیه رو دادم .  

فردا عصر جوابش آماده اس  

خیلی استرس دارم ... 

امیدوارم . خدا جونم دوست دارم ...

فردا قراره برم آزمایشگاه واسه تکرار مجدد ازمایش تیرویید و ... 

خدا کنه به حد مطلوب رسیده باشه و مشکل اصلیم برطرف شده باشه ... 

خدایا ... 

 

 

بعدا نوشت در ساعت ۲۰:۳۰: 

داشتم شرایط یکی از آزمایشامو که هورمونی هم هست رو سرچ میکردم 

که دیدم اون دفعه خانمه درست واسه من توضیح نداده بوده امیدوارم اون دفعه 

کاذب نشون داده باشه .  

یا شایدم من چون دوست دارم اومده باشه پایین اینو میگم اما خب فردا یعنی 

این دفعه همه رو کامل اجرا میکنم بعد میرم آزمایش ... 

خواهش میکنم برای من دعا کنید ... 

این دفعه امیدم خیلی بیشتره و خیلی به خدا امید دارم ... 

روزها داره میگذره .  

من و همسرم بیشتر از قبل لحظه شماری می کنیم واسه نی نی . 

تقریبا خیلی کم مونده تا روزی که دوباره باید برم آزمایش و برم پیش 

دکترم .  

احساسم خیلی بهتر از روزای قبله .  

و دارم هر لحظه از خدای خوبم واسه اومدی نی نی سالم به زندگی 

مون تو سال ۹۱ خواهش می کنم و امیدوارم اگه به صلاح زندگی ماست  

امسال بهمون نی نی بده .  

کاش میدونستم الان که دارم اینا رو می نویسم خدا راجع به زندگی ما  

چه تصمیمی گرفته اما میدونم و واقعا ایمان دارم که خیلی مهربونتر از  

اونی هست که ما فکر میکنیم . دلم روشنه و به خدا توکل کردم ... 

خدای خوبم تویی که امید همه ی آدمایی  

این بار هم مثل همیشه و هر روز تنها امیدم فقط تویی  

کمکم کن ... 

 

 

راستی این عکس لباس نی نی هست که از مشهد براش گرفتیم ... 

این لباسو خیلی دوست دارم چون خودم براش گرفتم . 

لباسایی که مامان براش از مکه آورده هم خیلی نازه . اونا رو هم  

خیلی دوست دارم . 

ایشالا خدا که بخواد یه روزی اینو تنش میکنم .  

خدایا به امید خودت .